جاده شمال

خاطرات شمال

آینه پرسیدکه چرادیر کرده است؟ نکنددل دیگری اورا اسیرکرده است؟ خندیدموگفتم او فقط اسیرمن است. تنها دقایقی چندتأخیر کرده است. گفتم امروز هوا سردبوده است شاید موعدقرارتغییرکرده است. خندیدبه سادگیم و آینه گفت: احساس پاک تورازنجیر کرده است. گفتم ازعشق من چنین سخن نگو گفت خوابی سالها دیرکرده است. در آینه به خودنگاه میکنم آه عشق توعجیب مراپیر کرده است. راست گفت آینه که منتظرنباش او برای همیشه دیرکرده است
+ نوشته شده در جمعه 3 تير 1401ساعت 15:49 توسط میثم |